دانلود

دانلود
دانلود 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دانلود و آدرس damir.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 هواپيما از زمين برخاست.  اندکي بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمي بياسايند.  پاسي گذشت.  همه به گفتگو مشغول؛ کشيش در درياي انديشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها بايد گفت و چگونه بر مردم تأثير بايد گذاشت.  ناگاه، چراغ بالاي سرش روشن شد: "کمربندها را ببنديد!"  همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زياد موضوع را جدّي نگرفتند.  اندکي بعد، صداي ظريفي از بلندگو به گوش رسيد، "از نوشابه دادن فعلاً معذوريم؛ طوفان در پيش است."  

موجي از نگراني به دلها راه يافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثري ظاهر نشد، گويي همه مي‌کوشيدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمي گذشت و صداي ظريف ديگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمي‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگراني، چون دريايي که بادي سهمگين به آن يورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه يافت و آثارش اندک اندک نمايان شد. 
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشيد، نعرهء رعد برخاست  و صداي موتورهاي هواپيما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشيش نيک نگريست؛ بعضي دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتي مرگبار بر تمام هواپيما سايه افکنده بود؛ طولي نکشيد که هواپيما همانند چوب‎پنبه بر روي دريايي خروشان بالا رفت و ديگربار فرود افتاد، گويي هم‌اکنون به زمين برخورد مي‎کند و از هم متلاشي مي‎گردد. کشيش نيز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که براي گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هيچ باقي نماند؛ گويي حبابي بود که به نوک خارک ترکيده بود؛ پنداري خود کشيش هم به آنچه که مي‌خواست بگويد ايماني نداشت.  سعي کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودي نداشت.  همه آشفته بودند و نگران رسيدن به مقصد و از خويش پرسان که آيا از اين سفر جان به سلامت به در خواهند برد. 
نگاهي به ديگران انداخت؛ نبود کسي که نگران نباشد و به گونه‎اي دست به دامن خدا نشده باشد.  ناگاه نگاهش به دخترکي افتاد خردسال؛ آرام و بي‎صدا نشسته بود و کتابش را مي‌خواند؛ يک پايش را جمع کرده، زير خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنياي او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود.  گاهي چشمانش را مي‎بست، و سپس مي‎گشود و ديگربار به خواندن ادامه مي‎داد.  پاهايش را دراز کرد، اندکي خود را کش و قوس داد، گويي مي‎خواهد خستگي سفر را از تن براند؛ ديگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشي زيبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود. 
هواپيما زير ضربات طوفان مبارزه مي‎کرد، گويي طوفان مشت‎هاي گره کردهء خود را به بدنهء هواپيما مي‎کوفت، يا مي‎خواست مسافران را که مشتاق زمين سفت و محکمي در زير پاي بودند، بترساند.  هواپيما را چون توپي به بالا پرتاب مي‎کرد و ديگربار فرود مي‎آورد.  امّا اين همه در آن دخترک خردسال هيچ تأثيري نداشت، گويي در گهواره نشسته و آرام تکان مي‎خورد و در آن آرامش بي‎مانند به خواندن کتابش ادامه مي‎داد. 
کشيش ابداً نمي‎توانست باور کند؛ در جايي که هيچيک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه مي‎توانست چنين ساکن و خاموش بماند و آرامش خويش حفظ کند.  بالاخره هواپيما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسيد، فرود آمد.  مسافران، گويي با فرار از هواپيما از طوفان مي‎گريزند، شتابان هواپيما را ترک کردند، امّا کشيش همچنان بر جاي خويش نشست.  او مي‎خواست راز اين آرامش را بداند.  همه رفتند؛ او ماند و دخترک.  کشيش به او نزديک شد و از طوفان سخن گفت و هواپيما که چون توپي روي امواج حرکت مي‌کرد.  سپس از آرامش او پرسيد و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهي نبود آنگاه که همه هراسان بودند. 
دخترک به سادگي جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه مي‎برد؛ اطمينان داشتم که هيچ نخواهد شد و او مرا در ميان اين طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بوديم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهري است."  گويي آب سردي بود بر بدن کشيش؛ سخن از اطمينان گفتن و خود به آن ايمان داشتن؛ اين است راز آرامش و فراغت از اضطراب!

نکته ها: 
هر انساني مي تواند در زندگي خويش بيش از آنچه که هست موفق شود و اطمينان خاطر داشته باشد، بشرط آنکه خود را به خدا بسپارد و زندگي کردن او  بر اساس خواست و ارادۀ خداوند باشد . سپس خداوند را  راهنما و شريک معنوي خود بداند . هميشه به ياد داشته باشد با کمک خداوند « مي تواند » به شرطي که باور کند که مي تواند با باور خدا از طوفان هاي سهمگين زندگي به سلامت عبور کند. 
باور خداوند مهربان در زندگي نه تنها ما را از طوفان هاي سهمگين به سلامت عبور مي دهد، بلکه با اين اعتقاد، هر آنچه از خداوند بخواهيم در اختيارمان خواهد گذاشت چرا که خود مي فرمايد: 
«سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فيها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْهُ»
«هر چه مى‌خواهى از من طلب كن تا به تو عطا كنم و از من تمنا كن تا به تو كرم كنم. اين بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزين، و اين جوار رحمت من است، پس در آن اقامت كن.»
خداوند از بنده‌اش مى‌خواهد كه در خواست و تمناى خود را بيان كند، تا خداوند به خواسته و تمناى او پاسخ دهد؛ درخواست درباره چيزى است كه انسان يا اطمينان دارد كه مى‌تواند بدان دست يابد و يا ظن قوى دارد. اما در مورد چيزى كه انسان اطمينان دارد به آن نمى‌رسد، آرزو به كار مى‌رود. خدا مى‌فرمايد: درخواست كن و بالاتر از آن هر آرزويى دارى بيان كن تا به تو عطا كنم.
همواره به ياد داشته باشيم: درطوفان زندگي باخدا بودن بهتر از ناخدا بودن است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:9 ] [ امیر ]

.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 1408
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Up Page

.

.

مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران